در مطبوعات

من ديگر مرثيه ترا نخواهم گريست، تعالى ترا خواهم سرود

1395/05/01

من ديگر مرثيه ترا نخواهم گريست، تعالى ترا خواهم سرود

عباس کیارستمی از آن دست هنرمندانی بود که دیگر متولد نخواهد شد و جایگزین ندارد. او به جاودانگی پیوست تا در زمره هنرمندان بزرگ تاریخ ایران، جایگاه خود را به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندان معاصر جهان به ثبت رساند.

او در سمت سفیر هنری ایران در دنیا، با نگاه بشر دوستانه و عاشقانه‌اش به زندگی، تصویر منحصر به فردی از ایران به جهانیان نشان داد. در باور من در زمانه‌ی ما که جنگ و خونریزی جهان را آشفته کرده و ارزش‌ها را بهم ریخته است او به گونه‌ای در پی یافتن ارزش‌های حقیقی انسان بود. کیارستمی یک عاشق  بود. عاشقِ عشق.

 او در عین تصویر کردن مرگ، زندگی را با تمام وجود ستایش می‌کرد. از تعالی و شکوه انسان در کنار درد ها و رنج‌هایش سخن می‌گفت. کیارستمی نشان داد که زندگی آنقدر ارزشمند است که به خاطر طعم گیلاس می‌توان سختی‌های آن را تاب آورد.

جهان امروز، آثار و شخصیت یگانه‌ی او را تحسین می‌کند و این تحسین ادامه خواهد داشت. چرا که او از قدرت تصویر، صدا و رنگ به خوبى  آگاه بود و با به کار گرفتن این سه عنصر پیام انسانی‌اش را به گوش جهانیان رساند و باعث شد جهانیان تصویر متفاوتی از ایران و ایرانیان پیدا کنند. بدینگونه صدای پیام صادقانه‌ی او بر طنین صدای کشورهایی که ایران را کشور تروریست می‌خوانند غلبه کرد. مگر نه اینست که اکنون خبر درگذشت او تیتر اول تمام مطبوعات و رسانه‌‌های دنیا شده است و ما شاهد این هستیم که دنیا بخاطر از دست دادن انسان برگزیده‌ای چون او سوگوار است؟

جهان کیارستمی منحصر به خود اوست، همانگونه هنرش. جهانی که هر نمای آن، حضور دائم کارگردان را به یادمان می‌آورد. اگرچه جشنواره  «کان» نخل طلا را برای کیارستمی برگزید اما سینمای او خيلى پیشترها، با ساخت فیلم‌های «خانه‌ی دوست کجاست؟» و «زندگی و دیگر هیچ...» خود را نشان داده بود. در واقع این جشنواره «کان» بود که در درک و کشف ارزش هنری آثار کیارستمی تاخیر داشت.

خوب به خاطر دارم فیلم «خانه‌ی دوست کجاست؟» در سینمای کوچکی در پاریس به نمایش درآمد و به قیمت بسیار ناچیزی فروش رفت. انگار این از خصوصیات منتقدین و به اصطلاح هنرشناسان است که برای درک ارزش‌ها به مدت زمان زیادی احتیاج دارند!

آثار عباس کیارستمی دنبال کننده‌ی سینمای رایج نبود. بلکه سبك فیلم‌های او روح تازه‌اى به سینمای جهان دميد. همین باعث شد که سینمای ایران فردیت خود را در جهان بدست آورد. کیارستمی توانست به دقت در روابط عاطفى انسان‌ها کنکاش کند و نگاه ژرف خود به زندگی را با سادگى و روانى به تصوير كشد. او با نگاهی مهربان و مدرن و در عين حال متفاوت، به انسان و زندگی‌ نگريست تا از ورای میلیون‌ها تصویر عشق خود به زندگی را با ما تقسیم کند.

 به اعتقاد من آنچه کیارستمی را شاخص و متفاوت می‌کند همانا سادگی پیام انسانی او و نحوه بیان صادقانه‌اش از روابط پنهانی انسان‌ها با یکدیگر در سینما است. او شناخت كاملى از مفهوم تصویر، سايه روشن، تعادل و ريتم داشت و این شناخت نه فقط در فیلم‌ها، که در عکس‌های او هم خود را نشان می‌دهد. با اين اوصاف، به اعتقاد من او نقاشى بود كه با دوربين فيلم‌بردارى، نقاشى مي‌كرد. مگر نه اينست كه هنر سينما برخاسته از هنر نقاشى است؟  

هفته‌ی گذشته با شنیدن خبر آخرین جراحی او در ایران، به طرز باورنکردنی نگران شدم. گويى فاجعه درد ناك بعدى را پيش‌بينى ميكردم. از خودم می‌پرسیدم کسی که زندگی را این گونه ارج می‌گذاشت چگونه با مرگ روبرو خواهد شد؟ آيا به راستی انسان‌هاى برگزيده و والا، مانند ساير انسان‌ها می‌ميرند؟                                                                                          

 گرچه پاسخ سوالم را هرگز نخواهم دانست ولی این را می‌دانم که عباس کیارستمی يكى از بزرگترین هنرمندانی است که در طول عمرم شناخته‌ام.

 من خاطرات زیادی از این انسان فراموش نشدنی دارم. از دریافت نخل طلای «کان» تا دفعات مختلفی که با گل به دیدارم آمد. اما شاید برجسته‌ترین خاطره من از عباس کیارستمی به سال 1378 بر می‌گردد.

در سال 1378، پیش از نمایشگاهم در موزه‌ی هنرهای معاصر تهران  به سراغ یکی از مهم‌ترین آتلیه‌‌های عکاسی تهران رفتم. می‌خواستم یکی از عکس‌های خوبم حجاب‌دار شود و هم‌چنین از تابلوی «نفتم» چندین عکس روی بوم چاپ شود تا هم از آن‌ها برای نمایشگاهم استفاده کنم و هم به دوستانی که در برگزاری نمایشگاه به من کمک کرده بودند هدیه بدهم. در بدو ورود متوجه شدم آقای کیارستمی پشت کامپیوتر نشسته‌اند و در حال تصحیح عکس‌هایشان هستند. سلام و احوال‌پرسی دوستانه‌ای کردیم و ایشان به کارشان ادامه دادند. خوشبختانه میز کامپیوتری که می‌بایست کارهای من روی آن انجام شود کنار میز ایشان تعیین شد. اپراتور عکس تابلوی «نفت» من را در کنار عکس خودم روی دو کامپیوتر کنار هم به نمایش درآورد. چند لحظه بعد آقای کیارستمی سوال کردند که آیا اجازه می‌دهید این دو تصویر را یکی کنم؟ بعد به جای من نشسته به اپراتور دستور دادند که برای ساخت حجاب از خاكستر سوختن نفت و برای پیراهن، از قسمت خونین قلب ایران استفاده شود. کل زمان انجام این کار بیش از نیم ساعت طول نكشيد. در این مدت از من نظر می‌خواستند و من ذوق‌ زده و متحیر شاهد خلق شاهکاری غیر قابل پیش‌بینی بودم. در پایان ایشان گفتند به نظرم کار خوبی شده و می‌باید آنرا امضا کنم. بدین ترتیب پوستر نمایشگاهم در موزه هنرهای معاصر ساخته شد. ماند نوشتار تاریخ افتتاح و پایان نمایشگاه که هنوز دقیقا آن را نمی‌دانستم. قرار شد روز بعد بیایند و نوع فونت نوشتار و جای آن را خودشان تعیین کنند. از خوشحالى سر از پا نمی‌شناختم. یکسره به موزه رفتم تا مجوز چاپش را بگیرم. متاسفانه مجوز داده نشد. برای من، مهم داشتن پوستری از کار هنرمندی بود که همیشه ستایشش کرده بودم.

روز بعد ایشان سر ساعت مقرر آمدند. من کلمه‌ای از اینکه مجوز داده نشده است نگفتم. حال تاریخ‌های افتتاحیه و اختتامیه را می‌دانستم. آن را دیکته کردم و این قسمت را هم با وسواس و علاقه انجام دادند. نمونه چاپ شد و من دستور چاپ دو هزار نسخه را دادم. می‌دانستم که ارزشمندترین پوستر تمام نمایشگاه‌هایم را با امضای عباس کیارستمی به عنوان هدیه دریافت کرده‌ام. امروز می‌توانم ادعا کنم دیدارم با کیارستمی-هنرمندی که صادقانه دوستش داشته‌ام- برای من اثری ماندگار به یادگار گذاشته است. این پوستر امروز زیر نگاه سوگوار و پر از اشکم مرا دلداری میدهد و بنظر می‌آید که او می‌گوید: من همیشه از مرگ می‌ترسیدم ولی اکنون تجربه‌ی مرگ را نیز می‌شناسم.

در باور من مرگ چهره‌ی انسان را در خاطره‌ها تغییر نمی‌دهد. بلکه آنرا جاودانه می‌کند. همانطور که چهره‌ی مهربان و فروتن کیارستمی در تاریخ و قلب کسانی که دوستش دارند برای همیشه ماندگار است.

آقای کیارستمی، شازده‌ کوچولوی سینمای ایران. من همیشه تو را اینگونه خطاب می‌کردم. روحت شاد، سفرت به ملکوت و نام نيكت جاودان باد.

ایران درّودی

چاپ شده در مجله‌ی فیلم، ویژه‌نامه‌ی عباس کیارستمی - شماره 511 - مرداد 1395